For English, Tap Here

Website in English

از «مقدمۀ کمبریج بر ژاک دریدا»

«حضار مالارمه را در این زمان حاضرِ غیرعادی، که یک زمان حاضر واقعی نیست، اینطور توصیف می‌کنند: شخصیت روح‌مانندِ پیروت، با مشخصۀ لباس فانتزی سفید گشاد و صورتِ سفید که در یک زمانِ حاضر تصنعی پانتومیمی را اجرا می‌کند که تکرار گذشته‌ای به‌یادماندنی است؛ مقدمات مختلف از قبل آماده و طراحی شده‌اند و قتل کلومباین، همسرِ مکار، دزد، و بی‌رحم او در آینده اتفاق می‌افتد. اما پیروت، طناب، چاقو، سَم و تفنگ را کنار گذاشته و تصمیم می‌گیرد کلومباین را آن قدر قلقلک دهد تا بمیرد، یعنی می‌توان گفت با ترکیبی از درد بی‌نهایت و لذت بی‌نهایت؛ در این نمایش مجدد که ظاهراً در زمان حاضر، آیندۀ چیزی از گذشته را نشان می‌دهد، پانتومیم تا آنجا ادامه می‌یابد که سکانس بعدی که توسط یگانه شخصیت روی صحنه، یعنی خودِ پیروت، به نحوی دیوانه‌وار اجرا می‌شود، نه‌‌تنها نشان می‌دهد که کلومباین چگونه به فرجام خود می‌رسد، بلکه بی‌درنگ بعد از آن پیروت را نشان می‌دهد که او هم چگونه در طلسم کلومباین می‌افتد و همزمان به عنوان کسی که هم خودش هست و هم خودش نیست در غلیانی بی‌نهایت از درد و لذت، گرفتار و غوطه‌ور می‌شود (همان طور که کلومباین غرق در توأمانِ درد و لذت است) ــ که در این لحظه تصویر کشتۀ کلومباین روی دیوار به حالت متحرک نشان داده می‌شود که دارد انتقام‌جویانه بر کارهای پیروت می‌خندد و این کارِ او، به‌نوبۀ‌خود، منجر به مرگ پیروت می‌شود. جز اینکه . . . اگر پیروت در پایان بمیرد، نمی‌توان تصور کرد که کل اجرا ــ شامل خاطرۀ پیروت دربارۀ اینکه چگونه آماده می‌شد تا کلومباین را بکشد و بعد که مرتکب آن عمل شد و اینکه زندگی‌اش را در این فرآیند از دست داد ــ در یک زمان حال یا واقعیت اتفاق افتاده باشد، چون کسی که در حال تکرار گذشته است یا اکنون مرده است و فقط به عنوان یک روح زندگی می‌کند یا اینکه نمرده است که در این صورت صحنۀ تماشایی‌ای که حضار به آن دعوت می‌شوند فقط به صورت یک تخیل شَبَه‌مانند اتفاق افتاده است، مگر اینکه هر دو به طور همزمان هم واقعی باشند و هم غیرواقعی و از این رو نه واقعی و نه غیرواقعی و غیرقابل ‌تقلیل به هر تضادی از این دست. چیزهایی که باقی می‌ماند مجموعه‌ای از اجراهایی شبح‌مانند مانند بسیاری از سایه‌های ممکن و غیرممکنی است که هیچ یک از آن‌ها به‌خودی‌خود و به ‌معنی دقیق کلمه قابل‌ دستیابی و قابل اِسناد به هیچ موجود حاضری نیستند.»

. . . به این ترتیب، تعیین‌ناپذیر، امکانِ شبه‌واری از اصطلاح سومِ غیرممکنی را به نمایش می‌گذارد: نه این یکی نه آن یکی، نه هر گونه ترکیبی از این دو موقعیتِ موجود و نه در واقع اصلاً هیچ موقعیتی. تا آنجا که به «میمیک» مربوط می‌شود، سمبل آن، خودِ پیروت بود؛ بازیگری کمدی اما غمگین، ساکت اما بلیغ، جنایتکار اما قربانی، مردانه اما زنانه، خودش اما دیگری، زنده اما مرده؛ شبحی با لباسی سفید، مثل متنی نانوشته. تعیین‌ناپذیر به جای اینکه قابل‌تقلیل به هر موقعیتی باشد، حرکتِ اجتناب‌ناپذیرِ ایجادِ فاصله در نوشتن را همواره تأیید و بازتأیید می‌کند؛ حرکتی که منطقاً نسبت به هر دوی آن موقعیت‌ها تقدم دارد.

مایکل روس

از «انقلاب داروینی؛ جالب و مهم از دیدگاه فلسفی»

انقلاب داروینی کتابی نوشته مایکل روس، پروفسور بازنشستۀ دانشگاه ایالتی فلوریدا در فلسفۀ علم، فلسفۀ زیست‌شناسی، و جانورشناسی است.

روس نویسندۀ کتاب‌های زیادی است، از جمله: آیا یک داروینی می‌تواند مسیحی باشد؟، نزاع تکامل و آفرینش، داروین را جدی بگیرید، زیست‌جامعه‎شناسی- توهّم یا واقعیت؟، فلسفۀ تکامل انسان، آیا تبعیض جنسیتی ریشه در علم دارد؟. او همچنین مؤسس و سردبیر مجلۀ زیست‌شناسی و فلسفه، و سردبیر مجموعۀ اخیر ۱۸ جلدی دانشگاه کمبریج در فلسفۀ زیست‌شناسی است که این کتاب یکی از آنهاست. او به دلیل نوشتن آثاری که به ارتباط میان علم و دین پرداخته است شهرت زیادی دارد.

او در کتاب انقلاب داروینی به موضوع تکامل بشر از منظر داروین و مکتب داروینیسم پرداخته است. چیستی انقلاب داروینی و آیا این که واقعا انقلابی درکار بوده است یا خیر، اگر بوده چه نوع انقلابی بوده و در نهایت نظر خود مایکل روس درباره داروین و انقلاب داروینی بخش‌های این کتاب را تشکیل می‌دهند. او در این کتاب رابطه داروینیسم با فلسفه را نیز بررسی کرده و ردیه‌های متفکران تحلیلی بر داروینیسم را نیز مطرح کرده است.

بخشی از کتاب انقلاب داروینی:
چیزی که می‌خواهیم بدانیم فقط این نیست که «منشاء» چگونه پذیرفته شد، بلکه این که پذیرش آن به چه چیزی منتهی شد. می‌خواهیم بدانیم که آیا واقعاً انقلابی به‌نام انقلاب داروینی وجود داشته است یا خیر؟ که البته ما در اینجا بیشتر روی بخش فلسفی «انقلاب» تمرکز می‌کنیم و پرسش‌های بعدی (تاریخی‌تر) دربارهٔ بخش «داروینی» را برای بعد می‌گذاریم. پس ابتدا می‌پرسیم «انقلاب» چیست؟ به سراغ دیکشنری‌های آکسفورد می‌رویم که در تعریف انقلاب، اینطور نوشته شده است: «سقوط شدید یک دولت یا نظم اجتماعی به‌نفع یک سیستم جدید.» بعد از این تعریف، تعریف زیربنایی دقیق‌تری نوشته شده است که به بحث ما مربوط می‌شود: «تغییری چشمگیر و پردامنه در شرایط، نگرش‌ها، یا عملکردها» و سپس مثال‌های زیادی از این نوع از انقلاب به ما ارائه می‌شود که بسیار کمک‌کننده است از جمله: «انقلاب جنسی، جوانان را در سقوطِ خطرناکی انداخته است». «بریتانیا بعد از نابودی کامل صنعت نساجی هند، انقلاب صنعتی خودش را راه‌اندازی کرد». «انقلاب ژنتیک مولکولی، در دههٔ ۱۹۶۰، بسیاری از درخشان‌ترین اذهان جوان را به خود مشغول کرد».

تمام اینها بنظر ساده هستند. یک قرص، عملاً یک‌شبه، عادت‌های جنسی را تغییر داد. جوانان با ممانعت محض خودشان از ازدواج، غرق در فعالیت جنسی مداوم شدند. من می‌توانم بعنوان کسی که زیر نظر نظام اول رشد کرده بود اما درپی لذت بردن از دومی بود، شهادت بدهم که این سودای بزرگی محسوب می‌شد. بعلاوه، به اندازهٔ کافی توضیح داده شد که هرکسی ممکن است با ادعایی که بیان می‌شود مخالفت کند. نتیجهٔ واقعی انقلاب جنسی، آزاد کردن جوانان بود و بلوغِ بیشتری را برای بعهده گرفتنِ مسئولیت اعمال فرد درپی داشت. بعد از انقلاب در زمینهٔ رابطهٔ جنسی، انقلاب در زمینهٔ استفاده از ماشین‌آلات بود: به لطف سازندگان امپراطوری، یا شاید هم خراب‌کنندگان آن، فضایی برای اهالی منچستر فراهم شد تا یک شهر بزرگ و دودآلود، پر از کارخانه‌ها و کارگران آنها، با تاجرانی ثروتمند و قدرتمند بسازند.

انتقال دانش

مشاوره و انتقال دانش فنی بصورت فردی در شکل مشاورۀ فلسفی به عموم افراد

همایش و سمینار

برگزاري کارگاه‌ها و دوره‌های آموزشی، سمينارها و همايش‌هاي علمي، تخصصي، و دانش‌افزایی در داخل و خارج از کشور

تولید درسنامه

گزینش، ترجمه و تولید محتواهای تخصصی فلسفه

خدمات علمی

تولید و ترجمۀ علم روز بخصوص در زمینۀ فلسفۀ روان‌شناسی با مراجعه به منابع مطرح جهانی

میشل دومونتنی، فیلسوف فرانسوی

«من که هیچ حرفه‌ای (جز شناخت خودم) ندارم، تنوع بسیار و بی‌نهایتی را می‌بینم که مرا متقاعد می‌کند که تنها میوۀ یادگیری برای من این است که چقدر چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد.» «من بیش از هر موضوع دیگری، خودم را مطالعه می‌کنم؛ فیزیک و متافیزیک من همین است.»

فیلسوفالهی‌دان…

فیلسوف، نابینایی است که در یک اتاق تاریک، بدنبال یک کلاه سیاه است؛ کلاهی که واقعا در آنجا نیست.

و الهی‌دان، کسی است که آن کلاه را پیدا می‌کند.

(مایکل روس، فیلسوف ندانم‌گرا)